نه که الان نوشتنم بیاد....
نشستم جلو تلویزیون و پامو انداختم رو پام و دارم هی فکر میکنم و هی فکر میکنم و هی فکر میکنم...
+زنگ نزدم ب مشاورم....زیبا گفته میخوای همینجا بری پیش یه روانپزشک خوب؟؟؟ و خب نمیشه...چون دو ماه دیگ برمیگردم تهران...
+آها...یه چیزی بگم؟؟؟ دیگ عصبانی نبودم...تا اینک امروز یه چیزیو دیدم...نه ک الان عصبانی باشما...نه.
ولی یه نفر ک مثلا رفیقت بود...برا اتفاقی ک قطعا جفتتون مقصر بودین...
میاد و فقط تو رو مقصر میدونه و برات جنگ اعصاب میسازه...تهش تو که عکسای خوش گذروندنش تو اینستا رو میبینی...ن ک بگی چرا خوشحاله هااا ،خدا کنه همه همیشه خوشحال باشن ، ولی دلت میگیره...
مثلا الان من دلم گرفته...
مثلا دلم میخواد برمبزنم تخت سینش.....بگممم هوووووووی..سلاملیکم.
چی شده که میخندی؟؟ چی شده ک میتونی خلاف همه حرفاتتتت...حوصله دیگرانو داشته باشی...
بعد همینجوری زورم برسه...یجوری که فقط به چشمام نگاه کنه و حرفامو بشنوه...بعد بگم نگام کنننن....
شب و روز غصه خوردم ک نکنه فقط من آدم بده بودم..که میدونما ...اشتباه از جفتمونه...گفتنش برا بار هزارم خستم کرده...اما الان خیلی خسته ترم...
دلم میخواد زندگیم خالی شه....اونقدی ک جوجه رنگی هیچ داستانی با هیشکس نداشته باشه..
+تو بلدی چجوری تنها باشی؟ یا نترسی از تنهایی؟ یا نخوای کسی باشه دورت؟
کاش یادم میدادی:(
+الان ک اومدم خونه و با زیبا بحثم میشه...بیشتر دلم میخواد تنها باشم....دلم یه خونه ی معمولی میخواد با یه شغل معمولی و پاره وقت...از دانشگاه بیام و برم سرکار...شبم خسته برسم خونه:)) یه قسمت از سریالمو ببینم و یه نگاه ب جزوه ها بندازم و یه غر یواش بزنم و بخوابم تا صبح فردا...
+زیبا آب پاکی رو ریخت رو دستم ک خونه نمیگیره برام...حقم میدمااا...ولی خب...به خودم بیشتر حق میدم ک بخوام تنها باشم.
+پیدا کردن یه کار معمولی برا دانشجو انقد سخته یا من خوب نگشتم دنبالش؟
+یه کارت تو کیفمه...از یه آدم خیلی دووور....فک کنم یه پیشنهاد کار بود..دلم میخواد زنگ بزنم بهش...و بگم این کارت تو کیفم مونده...و ......
+هوفففف...نمیدونم اگ زنگ بزنم چی باید بگم..در نتیجه میتونم بشینم و انگشت حسرت ب دهان...درسمو بخونم و تو شلوغی خوابگاه...زل بزنم ب کلیپای اینستاگرامم...
+چقدررر نوشتم:)) شبت خوشمزه....لحظه هات به عشق و دلت آروم آروم آروم:))
وقتی عصبانیم از یکی باید باهاش حرف بزنم...عجیبه، ک هر کسی ک ذره ای منو میشناسه اینو میدونه...
میدونی و گم شدی الان؟؟؟؟
+عصبانیتم کمتر شد....
+نه نشد:(((
+امشب از اون شبای دیوونه کنندسسستتتت.
+امروز بابا خودشو لوس کرده بود...پوستش سوخته بود تو آفتاب و کلی تا شب ،ازین چیز میزا مالوندم ب صورتش ک خوب شه پوستش...بچم...:))
+امروز تولد نارنجی بود....نارنجی نشدیم هم....یه دختر با موهای نارنجی حتما بهتر دل میبره ن ؟
+شب به عشق:)))
عصبانیم....
انقد زیاده ک حتی نمیتونم توضیح بدم....حتی نمیتونم کمکی بکنم برای حلش...حتی نمیدونم چیکار باید بکنم...هییچی...
فقط عصبانیم...
+آخخخخ ک هر بار تصمیم میگیرم اولین پست وبلاگمغر نباشه و هست:(((