روزنوشت های یک عدد جوجه رنگی:))

داستان آدماس....نشستیم دور هم...زندگیمونو میکنیم.

روزنوشت های یک عدد جوجه رنگی:))

داستان آدماس....نشستیم دور هم...زندگیمونو میکنیم.

حرفای جامونده

دیشب ک ۴ خوابیدم...بعدم زود پا شدم و کلیییی راه رفتم...

خوابم میاد فقط...

شب بخیر:)

..

بابا یبار با ناراحتی گفته بود برادر که نداشتم....خیال کردم بچه هام بزرگ میشن ،  برادرم میشن..

پ ن :برادر داشتا‌...برادری نکردن براش...

پ ن ۲: اونروز نمیدونم چرا انقد دلخور بود..

پ ن ۳: نمیدونم چرا الان یاد اون حرفش افتادم...فقط میدونم دلم یهو خیلی خواستش..

پ ن ۴: حالت خوب باشه و لحظه هات به عشق:)

پ ن۵:حواستم باشه بهم *_*

دیالوگ طوری..

+اون دیگ تو گذشته ست...من به گذشته اهمیتی نمیدم..

آینده هم دیگ برام اهمیتی نداره


_هاه...پس به چی اهمیت میدی تامی؟


+یک دقیقه..

دقیقه ی سرباز ها..

توی مبارزه تنها چیزی که داره همینه..یک دقیقه از هر چیزی اونم یک دفعه

و بقیه ی چیزای قبلش هیچ ارزشی نداره..

چیزای بعدش هیچ ارزشی نداره

هیچی در مقایسه با اون یک دقیقه ارزشی نداره..

_peaky blinders _

خعیلی زیبا بود این قسمتش:(((

حرفای جامونده

هیچ...خوابم میاد...

شب بخیر:)))

خب خب

اموز روز خوبی بود....کلی غر دارم ک چرا هنوز فیلمامو ندیدم ...

اما خوشحاااالمممممم...

یاد گرفتم ک نترسم...ازین بهتر چی آخه:))

خیلی وقت بود به خودم اجازه ی تنها شدن نداده بودم...الان خوبه^^

آها...یه بارون ریز و نرمیم زد امروز....هوا خنک شده بود...و چقد بوی خاک خیس خورده میچسبه:))

در ادامه اینک...

فعلا هییچ:/

حرف ندارم که...والا:|