روزنوشت های یک عدد جوجه رنگی:))

داستان آدماس....نشستیم دور هم...زندگیمونو میکنیم.

روزنوشت های یک عدد جوجه رنگی:))

داستان آدماس....نشستیم دور هم...زندگیمونو میکنیم.

حرفای جامونده

یچیز‌دیگم بگم؟؟؟

میدونم حالم خوب نیس الان...میدونم همه حرفام شبیه همه...میدونم دیوونه شدم و زل زدم به گوشیم..میدونم همه ی این کارا بی اهمیته...

چون بدون اینک حتی لحظه ای فکر کنم...این تصمیمو از دل گرفتم....نمیتونم تحمل کنم انقدر غریبگیو.‌.‌احساس میکنم کار بدی کردم...

همیشه همینه نه؟ قلبم داره از جاش در میاد(می دونم اینو قبلنم گفتمااا)...اما واقعا میگم...اگ بهم نگاه کنی میفهمی...

امروز کلی مهمون داشتیم....دوستای مامان بودن....آخ ک نگم از گیراشون...و من کجا بودم اصلا:))نشسته بودم با یه لبخند مضحک و بدون اینک حتی بفهمم میگفتم حق با شماست=)

خلاصه ک شبت خوشمزه...ده دیقه دیگ وقت خوابه....

کاش میشد دلمو در بیارم از جاش‌..

یا کاش تو خدایی بلد بودی...نه ک نباشیا....نه.

ولی اینم انصاف نیس...ک  یه چیزیو بندازی تو وجود آدما و قانونات برعکسش باشه....

که بگی عاشق شو...بعد بگی حالا حق نداری بهش برسی...حق نداری نزدیکش باشی...حالا اون از تو دور میشه...و حالا تموم:)))

غر نزنم سرت خداجان....ولی حواست باشه بهم...

خدای عصر مدرن بسی بی اعصابه...آخ اگ بدونی.

شبت خوشمزه و لحظه هات به عشق. 

غصه کم*_*

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.