-
حرفای جامونده
1398,04,23 00:17
دیشب ک ۴ خوابیدم...بعدم زود پا شدم و کلیییی راه رفتم... خوابم میاد فقط... شب بخیر:)
-
..
1398,04,21 10:05
بابا یبار با ناراحتی گفته بود برادر که نداشتم....خیال کردم بچه هام بزرگ میشن ، برادرم میشن.. پ ن :برادر داشتا...برادری نکردن براش... پ ن ۲: اونروز نمیدونم چرا انقد دلخور بود.. پ ن ۳: نمیدونم چرا الان یاد اون حرفش افتادم...فقط میدونم دلم یهو خیلی خواستش.. پ ن ۴: حالت خوب باشه و لحظه هات به عشق:) پ ن۵:حواستم باشه بهم...
-
دیالوگ طوری..
1398,04,20 21:22
+اون دیگ تو گذشته ست...من به گذشته اهمیتی نمیدم.. آینده هم دیگ برام اهمیتی نداره _هاه...پس به چی اهمیت میدی تامی؟ +یک دقیقه.. دقیقه ی سرباز ها.. توی مبارزه تنها چیزی که داره همینه..یک دقیقه از هر چیزی اونم یک دفعه و بقیه ی چیزای قبلش هیچ ارزشی نداره.. چیزای بعدش هیچ ارزشی نداره هیچی در مقایسه با اون یک دقیقه ارزشی...
-
حرفای جامونده
1398,04,19 23:17
هیچ...خوابم میاد... شب بخیر:)))
-
خب خب
1398,04,19 20:55
اموز روز خوبی بود....کلی غر دارم ک چرا هنوز فیلمامو ندیدم ... اما خوشحاااالمممممم... یاد گرفتم ک نترسم...ازین بهتر چی آخه:)) خیلی وقت بود به خودم اجازه ی تنها شدن نداده بودم...الان خوبه^^ آها...یه بارون ریز و نرمیم زد امروز....هوا خنک شده بود...و چقد بوی خاک خیس خورده میچسبه:)) در ادامه اینک... فعلا هییچ:/ حرف ندارم...
-
حرفای جامونده
1398,04,18 23:38
هیچیاااا....فقط دارم سعی میکنم بیشتر ارتباط بگیرم با بقیه و انقد یوبس نباشم:/ نیستماااا....آداب معاشرتم ضعیفه...:/ خلاصه ک شب به عشق:دی
-
=))
1398,04,18 16:00
معلوم نمیکنه بعضیا زود...بعضیا یه عمر طول میدن تا نگات کنن... اما همه بالاخره نگاه میکنن... _رادیو چهرازی_ خلاصه ک ....همین:)
-
حرفای جامونده
1398,04,18 01:00
خب...امشب یادت نبودم حتی:|| و دارم نگران خودم میشم:// اومدم اینجا و پستامو دیدمو یاد تو افتادم:( چی بگم والا....خسته ام...انقدی ک یاد گرفتم دیگ نه نگاهت کنم ن بهت فکر کنم.... و حالا همونطوری ک تو کانال نوشته بودم....میتونم یه لبخند گنده بزنم بهت و خوشحال باشم بدون هیییییییییچ دلخوووری:))) شب به عشققق*_*
-
دیالوگ طوری..
1398,04,17 22:17
دروغ سریعتر از حقیقت پخش میشه... _peaky blinders _ بالاخره تونستم شروعش کنم:)) خیلی وقته از فیلمایی ک میبینم چیزی ننوشتم....چه وضعشه آخه://
-
حرفای جامونده
1398,04,16 23:10
خوابم میاد..دیشبو نخوابیدم.. این شبا میترسم بخوابم و تو بیای و بری...اونوخ من حتی نفهمم اومدنتو:`)... یه شب در میون بیدارم...یکم سخت گذشت...اما گفته بودم ک ...هر چقد عاشق باشم زود دل میکنم... دل کندم:)) اما انتظار دست از سرم بر نمیداره... شاید برا اینه ک دلم شکست ...نمیدونم... کسی مقصر نیس...کاش یه روز نیای دنبال مقصر...
-
:/
1398,04,16 14:33
هنوزم قالب وبلاگم به دلم نمیشینه ها:|| گفتم ک در جریان باشی بهرحال:|||
-
حرفای جامونده
1398,04,16 01:05
حرف قبل خوابم نمیاد... و انتظار آدمو پیر میکنه:) روز جهانی بوسه؟ ؟؟هیچی نتونستم بگم..هیچچچ شب به عشق:)))
-
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست
1398,04,15 19:18
:) https://www.instagram.com/p/Bzkp4LQB55S/?igshid=h7hpkho0n8ib
-
..
1398,04,14 12:57
یذره هم اینجا با بلاگفا فرق داره...نمیتونم خوشگل ویدئو بذارم...خلاصه ک همین:)
-
از من بعید بود ولی عاشقت شدم:)
1398,04,14 12:54
پست قدیمی مورد علاقم... کلیک:) https://www.instagram.com/p/BypN-R_BxSo/?igshid=lr6p12491tqg
-
حرفای جامونده
1398,04,14 00:08
حرف قبل از خوابم نمیاد.. فقط... الان که به زندگیم نگاه میکنم، پر از حسرته... خیلی چیزا میشد جور دیگ ای باشه:))) شب به عشق... +راستی فندوق...میدونم زود خوابیدی که نیومدم کامنت بذارم...اما موفقیت حقته...و من میدونم ک تو بهش میرسی:)) از الان بهت تبریک میگم صندلی خوشمزتو... و کلی آرزوی قشنگ دارم برات:)) +لازم به ذکره ک...
-
..
1398,04,13 17:12
این حرف زدنا...حس عجیبی داشت.. فقط فهمیدم بالاخره آروم میگیریم....دلم آروم شد:))
-
بعلهههههه
1398,04,13 14:48
جوجه رنگی خوب و خوشحالهههههه:دی خواستم در شادی من شریک باشین..فعلا همین^_^ +هیج دلیلیم نداره ها...همینطور الکی...با یه دوست قدیمی هم حرف زدم...شاید دلیلش اونه...ولی خوشحالم:)))))
-
حرفای جامونده
1398,04,13 00:44
در حال بیهوشیم....اگ بازم خوابم نپره... احساس کردم روز خاصیه ک همه ی اون آدمایی ک رفته بودن...یه دور برگشتن و تبریک گفتن و به یه بهونه ای یذره حرف زدن.. یکی برا نشون دادن حسن نیت، یکیم برا درست کردن رابطه... :)))من فقط لبخند میزدم....حالا ک پین نیسی هی قل میخوری پایین...هی غصه میخورم. آهااااااااا....امرووووز بجز این...
-
آو
1398,04,13 00:12
واقعا روز دختر مگ چی داره؟///: اکس آمده بود برای تبریک...اصلا کلی تعجبم...میخواست منو ببینه. گفتم ک مخالفم. دروغ چرا....ازش میترسم:) امروز یادش افتادم....کاش میتونستم عاشقش باشم...دلم نخواست^^ مهربون بود اما.... قسمت احمقانه ی ماجرا اونجاست ک این داستان ادامه داره....تو قراره عاشق کی شی؟((:
-
بعله:)
1398,04,12 22:35
روز دختره؟؟ نمیدونم من که به این چیزا فک نکردم خب. ؟؟؟ ولی اون دوستمون ک یه روزایی چشم دیدنمو نداشت ..یه روزاییم از لج ،کلی عصبانی بود ازم...الان تبریک گف بهم...حس کردم رفتن تو حتی حال اونو خوب کرده...آروم تره... ناراحت شدم برا خودم:)))
-
تو را عاشقم:)))
1398,04,12 22:19
امروز...دلم آروم و قرار نداشت خب؟؟؟ بودم بیرون....نزدیکای نه رسیدم خونه....گوشیمم همرام نبود... تا رسیدم زنگ زدم بهت....خواستم فکر کنم ک اصلا چی بگم...ک اصلا چرا زنگ زدم وقتی خودم گفتم نباش...یهو صدای تو بود و دنیام رنگی شد:)) قط ک کردم حس کردم چقد احمقم....چرا حرفامو نزدم خب؟؟ فک نکنی خل و چلما:)) دلتنگی و نشنیدن...
-
:((
1398,04,12 01:42
میشه سرکوب نکنم غرامووو؟؟؟ لطفااااااااا بعدا دیگ غر نمیزنم... امممممماااآاااا....همه ناراحتیم اینه ک نکرد یه تلاش بکنه....وقتی توانایی کاریو نداری قول نده عزیز من.....وقتی میدونی قولت قول نیس حرف نزن....پا رو دلت بذار و به دنیا و زندگی و آرزوهای یکی دیگ دست نزن....خرابشون نکن.... اصلا هیچی...غرام بمونن:(( اصلا میترکم...
-
در ادامه
1398,04,12 01:31
داشتم فکر میکردم که خودمم حوصله خوندن نوشته هامو ندارم. و الان،بعد از یه صحبت طولانی با مامان،خوابم پریده.. نظرش این بود منوتو هیچ جوره زوج درست حسابی ای نمی شدیم:)) خلاصه که...خواستم وقت خوابم بهم نریزه اما مثل اینک امشبم نباید خوابید:(( عامااااا...شبت به عشق و غصه کم:)
-
تعمیر می رمد ز بنای خراب ما....
1398,04,11 23:18
-
حرفای جامونده
1398,04,11 22:59
خببببب...اینکههههه بهت فکر نکردم اصلا... یعنی کلی فکر کردما...تا همین الان ....ولی این خاصیت" رفتن"ت نیس... دیگ منتظر نیستم فقط..همین...اجازه دادم ک بگذره فقط... امروز بهم گفت می ارزید به خراب شدن دوستیمون؟؟؟ ارزش اینهمه اتفاقو داش؟؟...موندم ک چی بگم...بی اختیار گفتم اولین کسی بود تو کل عمرم، که دلم براش...
-
=))
1398,04,11 13:51
امروز کلی کار ریخته بود سرم... هوای شمال بعد از بارونو دیدی؟ تو تابستون؟؟؟ بعله...یه کپه کهیر ناموفق زدم تو ماشین و الان سردردم:/ نگم ک دنبال هر سردرد حالت تهوعم میگیرم:| از شرح حال جسمی که بگذریم....پیامتو ک دیدم حالم بهتر شد...نگرانیم کم شد درواقع...وگرن انقدر سرد بود ک تا مغز استخونم لرزید:)) عینکمو بردم ک درستش...
-
حرفای جامونده
1398,04,10 23:55
یچیزدیگم بگم؟؟؟ میدونم حالم خوب نیس الان...میدونم همه حرفام شبیه همه...میدونم دیوونه شدم و زل زدم به گوشیم..میدونم همه ی این کارا بی اهمیته... چون بدون اینک حتی لحظه ای فکر کنم...این تصمیمو از دل گرفتم....نمیتونم تحمل کنم انقدر غریبگیو..احساس میکنم کار بدی کردم... همیشه همینه نه؟ قلبم داره از جاش در میاد(می دونم...
-
=))
1398,04,10 15:55
هوم...چه عوض شده اینجا... واسه منی ک این همه وقتو تو بلاگفا بودم...زیادی جذابه*_* +فکر نکردم...فقط تصمیم گرفتم...درست و غلطش ...نمیدونم. +میشه درست باشه؟ تورو خدا؟ + قلبم داره از جاش در میاد. +و تو گاوترین انسان خدایی....باور کن:)))) هوفففففف..اینبار حتی امید هم ندارم...اندوهم...لحظه هات به عشق.
-
در ادامه
1398,04,10 00:33
حالا ک یهو حرفدونم وا شده...یچیزدیگم بگم؟؟؟ اینک خوشحالم ک وب جدیدمو فقط دوستای وبلاگیم دارن...نه آدمی ک تو دنیای واقعی منو میشناسه:)) یعنی خوشحالم ک تو وبمو نداری...حالا با خیال راحت از تو مینویسم:) ک مثلا ...دلم میخواست روزی هزار بار ببینمت...یا مثلا...اینو بهت بفهمونم...ک الان ک خیلی وقته نشد درست باهم حرف...