امروز کلی کار ریخته بود سرم...
هوای شمال بعد از بارونو دیدی؟ تو تابستون؟؟؟ بعله...یه کپه کهیر ناموفق زدم تو ماشین و الان سردردم:/ نگم ک دنبال هر سردرد حالت تهوعم میگیرم:|
از شرح حال جسمی که بگذریم....پیامتو ک دیدم حالم بهتر شد...نگرانیم کم شد درواقع...وگرن انقدر سرد بود ک تا مغز استخونم لرزید:))
عینکمو بردم ک درستش کنن...فردا تحویل میگیرم:))
دفتر هم رفتم...سردفتر دار انقدر خسته؟؟؟؟ سه بار خودم چک کردم....بار اولم ایراداشو خوندم براش....میگ کار تعهد نامه دانشجویی سخته...سختیش ک برا من بود جان دل:|
و در نهایت یه سر به آموزشگاه زدم:دی...تقریبا همه ی کارام انجام شد...باید برم باشگاه...و شارژر بخرم.
به این فک میکنم ک قراره تا دوهفته دیگ برم تهران...اذیتم...مامان و بابا نگرانن...و قابل درکه...وصلت با خونواده ای که انقدر باهات فرق دارن آدمو نگران میکنه:((
چیز دیگ ای نموند از امروز....انقدر نخوابیدم این دو سه شبببب که نگو...و ببین چجوری تحمل کردم ک تا صبح واکنشی ندم=))
آها آهااا....نگا نکن همش غره ها...زود زود خوب میشم و اینجا پر از اتفاقای خوب میشه...باور کن:))
لحظه هات شاد و به عشق:)
غصه کم*_*
سهلاااااام جوجه رنگی مون*_*آقا میگم میخوای ازدواج کنی؟!برداشت من ازین پست این بود داری مزدوج میشی
نه بچههههههه......رفتم دفتر تعهد نامه محضری تنظیم کنه برا خوابگاه و صندق رفاه.بعضی از خوابگاه ها تعهد نامه نیاز دارن:))
و کلی خندیدم برا کامنتت فندوق:) اوضاع خوبه؟
+آهاااااا....اون قسمت وصلت..مربوط ب داداشمه:دی